دجله در بیابان ...

ساخت وبلاگ

وقتی یه کتابو می خونی، حس شدید همذات پنداری و بودن در کنار آدمهای اون بهت دست می ده، بعد تو هِی دنبالِ اینی که یه جا اونا رو ببینی، اصلا به طور عجیبی دنبالشونی، و هیچکی نمی تونه بهت ثابت کنه اونا هرگز پاشونو از دنیای داخلِ کتاب، بیرون نذاشتن!

می دونی قسمت وحشتناکِ ماجرا کجاست؟ اینکه یهو می بینی این کتاب 60 سال پیش نوشته شده، و تو هر چقدر بدوی نمی تونی به آدمای توش برسی!

خوبه که یه کتاب رو تو چاپ اول و سال اول نوشتنش بخونی، اون وقت با همین، هم سنین، با هم بزرگ می شین، با هم پیر می شین ... اگه بعدِ مدت ها دوباره اون کتاب رو بگیری دستت و بخونی اش حتی، با هم جوون می شین!

من، دو ساله تدریس می کنم، روز معلم خیلی داشتم فکر می کردم به این
به اینکه من هر چیز خوبی که دیدم از معلم ها و ندیدم، سعی کردم واسه دانش آموزام پیاده کنم، تلاش کردم دغدغه اشون معرفت باشه، حقیقت باشه، نه فقط فرمولهای ریاضی، دلم خواست تو هر نظم و رابطه ای، خدا رو ببینن، ورای اینکه درخشانیِ استعدادشون رو دیگران ثابت بکنن!

من هر چیز خوبی که خوندم و دیدم رو با دانش آموزام سهیم شدم و بهشون یاد دادم، امیدوارم تونسته باشم ذره ای حتی، ...

+ به تاریخِ جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۶به وقتِ 21:49 به قلمِ شاهزاده جوان |
شازده کوچولو...
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezayeoa بازدید : 185 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:52