کانونِ مهر و ماه، مگر می شود خموش؟

ساخت وبلاگ

در مهرِ بی مهرِ امسال، مادر رفت پیشِ پدر؛ و من حالا مشغول گذراندنِ اولین های بی حضورِ او هستم...

اولین تولد پسرم بدون او،
اولین شبِ یلدا،
اولین روز مادر،
اولین ماه رمضان،
اولین چهارشنبه سوری و...
و همین طور اولین هایی که کم کم دومین و سومین و چندمین بار می شوند...

چند وقت پیش با خودم فکر می کردم حتی اگر لحظه دیدار روحم با روحِ او فرا برسد؛ باز هرگز قرار نیست دست های زبر و خشکِ حاصل از سال های زحمت بارش را، لمس کنم و چقدر تا جان در بدن دارم، دلتنگِ چرخش انگشتانش لای موهایم خواهم بود...

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 22:5 توسط شاهزاده جوان  | 

شازده کوچولو...
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezayeoa بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 20:23