به خاطرِ نگاهِ اشتباهِ آدما ...

ساخت وبلاگ

یادم نمی آید چند بار پرهیز کرده ام

یادم رفته که،

چند بار از چیزی، کسی، حالی، روحی، ... گذشته ام

ذهنم در کلنجار خود به خاطر نمی آورد تعداد سانسور کلمه ها را ...

امروز من اینجا نشسته ام رو به رویِ تو،

رو به رویِ غرورِ ترک خورده ی بی دلیلِ خودم

امروز کتابم مرا نگاه می کند،

و هی صحبت از برنامه های ریخته شده می کند

امروز روحم داشت خشمگین می شد از دستِ من

از این همه فراموشی

از جملات ناروایی که شنیده بود و من،

فراموش کرده بودم!

حسادت نه

اما شاید، غبطه بخورم،

به تمامِ کسانی که هرگز

عشق در خانه شان را نزده

یا اگر زده، سُک سُک نکرده

عینِ آدم آمده، نشسته، دو کلامِ درست و حسابی اختلاط کرده

 

خدا!

آیا من فراموش کرده ام که چگونه با تو سخن بگویم؟

آیا من فراموش کرده ام  ...

گاهی دلم فراموشیِ انتخابی می خواهد!

زیاد دور نیست،

همین چند سالِ پیش بود که من و تو همقدمِ هم بودیم

زیاد دور نیست آن زمانی که

همیشه لبخند تو را، روی صورتم احساس می کردم

 

من جان!

خواهش می کنم یک چند ساعتی به چیزی فکر نکن

من به سکوتِ ذهنِ تو نیاز دارم!

خواهش می کنم زبان و ذهنت را یکی کن به سکوت،

صدایِ سکوتِ تو را دوست دارم ...

 

خدایا!

بدونِ سانسور دوستت دارم ...

 

شازده کوچولو...
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rezayeoa بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:24