سنگین شده، سنگین
از هیچی ...
مسیر در حالِ طی کردنِ چمدان زندگی هست و مقصد
دهن کجی می کنه با نگاهِ مغمومش
زندگی هن هن می زنه و به سُرفه می افته از خستگی
اما با دیدنِ جرثقیل کمی دلش آروم می شه
جرثقیلی که چهار چرخش رو از روی فداکاری سالها پیش داد به چمدون
حالا
چرخهای چمدون از ولنگاری و ناهماهنگی بی حرکت مونده و زنگ زده
جرثقیل هم مونده وسط جاده بی چرخ!
پاهای زندگی تاول زده، با این حال
چمدون با نگاهِ تلخی بهش خیره شد و بهش گفت
«اشتباه باید شیک و مجلسی باشه
کلاه شرعی، شلخته اش می کنه!»
جرثقیل نگاه کرد به چمدون و بهش گفت
«ازت بدم میاد
من فقط تو رو "دوست" داشتم ...»
یه چیزی تو گلوی زندگی ترکید و از چشماش پاشید بیرون و ریخت رو چرخای چمدون و
چرخها به حرکت افتادن ...
شازده کوچولو...
برچسب : نویسنده : rezayeoa بازدید : 159