شازده کوچولو

متن مرتبط با «بگشای در که حوصله انتظار نیست» در سایت شازده کوچولو نوشته شده است

رو درخت با نوکِ خنجر، زنده باد درخت نوشتیم!

  • نشستم پشت لپتاپ و با خودم فکر کردم میون این همه دغدغه و کارهای در هم ریخته، حیف نیست که تقویم وبلاگم از 1401 خالی باشه!امسال هم مثل هر سال بعد 1386 داره مثل فشفشه تموم می شه و خاموش می شه.حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم «عمری گذشت به بی حاصلی و بی خبری»؛ به یه احساس گناه بی خودی و پوچ گذشت و هر روز زندگی ام رو مثل یه سونامی سر راهش تو گرداب فرو برد! حالا اما فایده داره فهمیدنش؟!اون احساس گناه خودش همه چی رو بیش از پیش در هم ریخت و چه بسا حقیقتا موجب گناه شد! چه به معنای حقیقیِ کلمه و چه غیر اون!دلتنگِ اینجا بودم انگار و چه راحت تر از همیشه نوشتمانگاز تنها خونه امن همین جاست! جز دردِ وجود نداشتنِ امکانِ نیم فاصله گذاشتن! بالاجبار فاصله کامل و تمام. + نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 23:25 توسط شاهزاده جوان  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من و تو و همه آنهایی که در شامِ آخر مانده اند...

  • ماها می تونستیمخیلی کارها از دستمون بر می اومدما می تونستیم شادترین آدم روی کره زمین باشیمرقصان و غزلخوان...ماها می تونستیم غم ها رو تا شعاعِ کیلومترِ بی نهایت از خودمون و اطرافیانمون، عزیزمون، رفیقمو, ...ادامه مطلب

  • باید سیندرلا را دوباره نوشت

  • ساعت از نیمه شب گذشت،سیندرلا - ، کدو به دست، برمی‌گردد..., ...ادامه مطلب

  • گل‌های سرخ را اکنون که می‌توانی برچین!

  • گذشته‌ها نگذشته، نمی‌گذرهما، از گذشته ساخته شدیمو این، تمام ماجرا نیستما هم شانسی داریم، و اون، ساختن آینده استو اینتنها با یک چیز ممکنهو اون «حال»ه, ...ادامه مطلب

  • تنبیهِ اولین بی‌امانتی در نوشته‌های دیگران...

  • و من در اون لحظه که اون نوشته‌ها رو می‌خوندمو می‌گریستمنمی‌فهمیدم برای خودمه، یا برای اوننمی‌دونستم سوگوار قلب خودم هستم یا اون... , ...ادامه مطلب

  • نبودنش چه وحشتناکه و البته، طبیعی!

  • واقعا اگه لحظه مرگ هر کسی این اجازه رو بهش بدن که بتونه به بهترین لحظه ی زندگی اش برگرده، آیا کسی هست که بخواد به لحظه ای که من براش ساختم برگرده و بخواد با من باشه؟بهترین لحظه ی خیلی ها هم تنهایی شونه، تنهایی حقیقی، نه اون تنهایی که نبودن دیگران براشون ساخته., ...ادامه مطلب

  • به زخمِ دلم، چسبِ تو کارگر نیست!

  • گاهی وقت ها بعد مدت ها یه چسب زخم برای زخم هات پیدا می کنیاما، یهو، به امید بهبودی چسب رو می کنی از روی زخمو بعدِ مدتی می بینی جای کندنِ چسب شدید درد می کنه..., ...ادامه مطلب

  • آنتن دریغ شده در تونل

  • من هنوز همون بچه ی 6 ساله ام که دنبالِ علی دوید... + به تاریخِ جمعه پانزدهم تیر ۱۳۹۷به وقتِ 17:1 به قلمِ شاهزاده جوان | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مثل حوصله می مانی، هیچ وقت ندارمت!

  • امروز به فایده ی بسیار بسیار بزرگِ کارهارو دقیقه ی نود انجام دادن،پِی بردم! اینکه دیگه نه کسی می تونه انتقاد کنه و نه کسی پیشنهادی بدهچون فرصتی برای تغییر نیست ... + به تاریخِ دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶به وقتِ 15:58 به قلمِ شاهزاده جوان | ,حوصله,مانی،,ندارمت ...ادامه مطلب

  • قلم به دست گرفتم که اعتراف کنم ...

  • رعنا بهم گفت "بعضی موقع ها در مورد من نادانانه قضاوت نکن" گفتم: "راست می گی، من خیلی احمقم!" - این اعتراف خیلی بهم چسبید. + به تاریخِ جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۶به وقتِ 22:22 به قلمِ شاهزاده جوان | ,گرفتم,اعتراف ...ادامه مطلب

  • دجله در بیابان ...

  • وقتی یه کتابو می خونی، حس شدید همذات پنداری و بودن در کنار آدمهای اون بهت دست می ده، بعد تو هِی دنبالِ اینی که یه جا اونا رو ببینی، اصلا به طور عجیبی دنبالشونی، و هیچکی نمی تونه بهت ثابت کنه اونا هرگز پاشونو از دنیای داخلِ کتاب، بیرون نذاشتن! می دونی قسمت وحشتناکِ ماجرا کجاست؟ اینکه یهو می بینی این, ...ادامه مطلب

  • چقدر زیبا بودم، وقتی دروغ می گفتم!

  • و قسم به آن روزی که تو فقط خندیدی و من خیره به چشمان تو نگاه کردم! و قسم به آن لحظه ای که خنده ات، گواهِ بی شک بود بر دروغ هایِ من ... تو با یک نگاه تمامِ ناراستی های درونم را در چشمانت آشکار کردی و آنقدر این رسوایی عظیم بود که من چشمانِ خود را به جای پلک های تو، بستم ... من به میهمانی رسواییِ چشمانِ تو، دعوت بودم و به شرم از این همه رسوایی، و نه از دروغ های خود یقه چاک و مست و خمار از محفل قدم به بیرون گذاشتم ... سکوتت گویاتر از فریادهای من بود؛ به من گفتی که تمام حس هایی که تجربه کرده بودم، هر چیزی بود جز عشق ... «عین و شین و قاف را اندر کتب تفسیر نیست» و در قلبِ من نیز ...  , ...ادامه مطلب

  • بگشای در ...

  • امشب دو تا فکر به سرم زد البته اگر تابستون بود باید می گفتم امروز اصلا چه فرقی می تونه با تاریک و روشن شدن تو ساعت ها به وجود بیاد! خب فکرامو بگم اولین فکری که به سرم زدو دوم می گم و اما دومین فکرم اینکه اولین نفری که آدم برفی ساخت کی بود، چه انگیزه ای داشت مثلا می خواست بگه برف چیز خوبیه بیاین شاد باشیم؟! شاید تا 9 سال پیش باهاش هم عقیده بودم! و اما اولین فکرم من اگه شب خودکشی کنم، نهایتا تا اذان صبح می تونم لو نرم!  ,بگشای در,بگشای در که حوصله انتظار نیست,بگشای در سرای بستان ...ادامه مطلب

  • چایِ داغی که دلم بود ...

  • یه جا دیدم نوشته "میم ، ر ، گاف" خیلی برام ناآشنا اومد عبارتش تا حالا دقت نکرده بودم که مرگ، "میم، ر ، گاف" هست!  ,چای داغی که دلم بود,چاي داغي كه دلم بود به دستت دادم,چاي داغي كه دلم بود,چای داغی که دلم بود علیرضا آذر,چای داغی که دلم بود به دستش دادم,دانلود چای داغی که دلم بود به دستت دادم,آهنگ چای داغی که دلم بود به دستت دادم,دانلود اهنگ چای داغی که دلم بود به دستت دادم,دانلود آهنگ چای داغی که دلم بود,دانلود آهنگ چاي داغي كه دلم بود به دستت دادم ...ادامه مطلب

  • آیا واقعا، زمان اینقدر راحت می گذره!؟

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها