شازده کوچولو

متن مرتبط با «می نشینی چند تمرین» در سایت شازده کوچولو نوشته شده است

کانونِ مهر و ماه، مگر می شود خموش؟

  • در مهرِ بی مهرِ امسال، مادر رفت پیشِ پدر؛ و من حالا مشغول گذراندنِ اولین های بی حضورِ او هستم...اولین تولد پسرم بدون او،اولین شبِ یلدا،اولین روز مادر،اولین ماه رمضان،اولین چهارشنبه سوری و...و همین طور اولین هایی که کم کم دومین و سومین و چندمین بار می شوند...چند وقت پیش با خودم فکر می کردم حتی اگر لحظه دیدار روحم با روحِ او فرا برسد؛ باز هرگز قرار نیست دست های زبر و خشکِ حاصل از سال های زحمت بارش را، لمس کنم و چقدر تا جان در بدن دارم، دلتنگِ چرخش انگشتانش لای موهایم خواهم بود... + نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 22:5 توسط شاهزاده جوان  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گل‌های سرخ را اکنون که می‌توانی برچین!

  • گذشته‌ها نگذشته، نمی‌گذرهما، از گذشته ساخته شدیمو این، تمام ماجرا نیستما هم شانسی داریم، و اون، ساختن آینده استو اینتنها با یک چیز ممکنهو اون «حال»ه, ...ادامه مطلب

  • دیگه نمی‌خوام بترسم؟!.

  • هر چیزی رو که ذره‌ای توی زندگیم بهش فکر کردم، یا توی یه آهنگ شنیدم یا توی یه شعر خوندم و لحظه‌ای ازش ترسیدم، حالا راست راست جلوم راه می‌ره!, ...ادامه مطلب

  • داره چی می‌شه یعنی!

  • رو کردم به فرزانه گفتم بهشکاش خودم بودی تا می‌تونستم راحت همه چی رو بگم برات!, ...ادامه مطلب

  • فقط همین! فقط همین؟

  • یه رفیق می خوام یکی که ندیدمش هنوز نشناختمش هنوز نمی دونم کیه یکی که شبیه هیچ گذشته ای نیست بیاد منو ببره بنشونه زیر آسمون پاییزی روز آفتابی بعد یه شب بارونی شدیدا پاک کننده و فقط با من سکوت کنه., ...ادامه مطلب

  • بعدش دیگه نمی شه!

  • باور کن من خیلی قوی ام بی اندازه هر خبر بدی رو می‌تونم تحمل کنم ولی دروغ رو نه هرگز به امید خوش نگه داشتنِ حالم حقیقت رو از من پنهان نکن., ...ادامه مطلب

  • تبسمی کن و جان را همی سپر با آن

  • هیچ چیزی به اندازه ی "لبخند" نمی تونه اوج غمگینی رو نشون بده., ...ادامه مطلب

  • دوباره بیست و سومین روز تابستان

  • پاسبانِ حرمِ دل شده ام، شب همه شب... - صبح از مادر، از یه همچین شنبه ای، یه همچین بیست و سه تیری پرسیدم... + به تاریخِ شنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۷به وقتِ 10:33 به قلمِ شاهزاده جوان | Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ساقیا بده جامی

  • زندگیضجه ای جانکاه استدر میانِ دو خنده ی مستانه! و شایدبالعکس ...  , ...ادامه مطلب

  • راستی، شعر مرا می خوانی؟

  • یکی از مهارت های نهادینه شده در وجودِ من، "سرکوب کردن" هست. به طور عجیبی من این توانایی رو در خودم می بینم که حس های درونیِ خودم رو که در حالِ غلیان و فوران هستن سرکوب کنم! این قدرت در من تا به اون حدی هست که می تونم حس های دیگران رو هم نسبت به خودم سرکوب کنم، حتی اگر درون من هم در جوشش و خروش و فوران و غلیان باشه ... امشب یکی به من گفت بین آره و نه یکی رو انتخاب کنم، گفتم خیلی دلم می خواد به شدّت,راستی،,خوانی؟ ...ادامه مطلب

  • مثل حوصله می مانی، هیچ وقت ندارمت!

  • امروز به فایده ی بسیار بسیار بزرگِ کارهارو دقیقه ی نود انجام دادن،پِی بردم! اینکه دیگه نه کسی می تونه انتقاد کنه و نه کسی پیشنهادی بدهچون فرصتی برای تغییر نیست ... + به تاریخِ دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶به وقتِ 15:58 به قلمِ شاهزاده جوان | ,حوصله,مانی،,ندارمت ...ادامه مطلب

  • زندگی شکلِ یک نمی دانمِ خندان است!

  • هر وقت خواستی میای هر وقت خواستی بری هم می ری تو یه ریاضتِ دور از هر حیوانیتی بعدش من می مونم و حسی که روزه و ریاضت و دین و ایمان حریفش نمی شه ... + به تاریخِ شنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۶به وقتِ 21:57 به قلمِ شاهزاده جوان | , ...ادامه مطلب

  • می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی، خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود ...

  • چقدر بده که همه چی، آدمو یادِ یه چی، می اندازه!  ,می نشینی چند تمرین ...ادامه مطلب

  • چقدر زیبا بودم، وقتی دروغ می گفتم!

  • و قسم به آن روزی که تو فقط خندیدی و من خیره به چشمان تو نگاه کردم! و قسم به آن لحظه ای که خنده ات، گواهِ بی شک بود بر دروغ هایِ من ... تو با یک نگاه تمامِ ناراستی های درونم را در چشمانت آشکار کردی و آنقدر این رسوایی عظیم بود که من چشمانِ خود را به جای پلک های تو، بستم ... من به میهمانی رسواییِ چشمانِ تو، دعوت بودم و به شرم از این همه رسوایی، و نه از دروغ های خود یقه چاک و مست و خمار از محفل قدم به بیرون گذاشتم ... سکوتت گویاتر از فریادهای من بود؛ به من گفتی که تمام حس هایی که تجربه کرده بودم، هر چیزی بود جز عشق ... «عین و شین و قاف را اندر کتب تفسیر نیست» و در قلبِ من نیز ...  , ...ادامه مطلب

  • به همین بی مزگی!

  • یکی رو پیدا نکردم که بهش پیام بفرستم؛ "از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود ..."  ,به همین بی نامی,به همین زودیا بیا بیا بیا,به همین سادگی رفتی بی خداحافظ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها