خیره به چشمان تو نگاه کردم!
و قسم به آن لحظه ای که خنده ات،
گواهِ بی شک بود بر دروغ هایِ من ...
تو با یک نگاه تمامِ ناراستی های درونم را در چشمانت آشکار کردی
و آنقدر این رسوایی عظیم بود
که من چشمانِ خود را
به جای پلک های تو،
بستم ...
من به میهمانی رسواییِ چشمانِ تو،
دعوت بودم
و به شرم از این همه رسوایی،
و نه از دروغ های خود
یقه چاک و مست و خمار
از محفل قدم به بیرون گذاشتم ...
سکوتت گویاتر از فریادهای من بود؛
به من گفتی که تمام حس هایی که تجربه کرده بودم،
هر چیزی بود
جز
عشق ...
«عین و شین و قاف را اندر کتب تفسیر نیست»
و در قلبِ من نیز ...
شازده کوچولو...
برچسب : نویسنده : rezayeoa بازدید : 176